مراد، ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﻮﺍﻧ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﺮﺩ. ﺲ ﺍﺯ ﺩﺭﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻪ ﻮﺳﺖ ﺣﻮﺍﻥ ﺯﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣ‌ﺭﺳﺪ، ﺣﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺪ ﻭ ﻓﺮﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎ ﻣﺮﺩﻡ، مراد شیر ﺷﺎﺭ ﺮﺩﻩ!»

مراد ﺑﺎ ﺷﻨﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﺮ ﻟﺮﺯﺪ ﻭ ﻏﺶ ﺮﺩ. ﺑﺎﺭﻩ ﻧﻤ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﻮﺍﻧ ﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘ به هوش آمد از او پرسیدند: برای چه از حال رفتی؟»

مراد گفت: فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»

مراد بیچاره ﻓﺮ ﻣﺮﺩ ﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍ ﺷﺮ ﻣ‌ﺷﺪ. ﺍﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭ ﺍﺳﻢ ﻣﺸﻞ ﺑﺘﺮﺳﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﻨﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﺪ ﺍﺯ ﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣ‌ﺁﻭﺭﺩ.

برگرفته از @AjibJaleb


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها